دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۰۳

داستان سرقت مناليزا

سوژه اي كه براي اين هفته انتخاب كرديم ، يك سرقته ! يك سرقت هنري و راستش نه فقط يك سرقت كه بايد گفت مشهورترين سرقت هنري در طول تاريخ ! درسته ! سرقت موناليزا از موزه ي لوور فرانسه.


امروز ميخوايم در راستاي سناريوي جديدمون ، اتاق فرار OCEAN’S SIX  در مجموعه اسكيپ كيوب ، كه در رابطه با سرقت يك الماس از يك كلكسيونر ايتاليايي است و با ايده گرفتن از سري فيلم هاي OCEAN’S ELEVEN  ساخته شده بنويسيم.

قبل از هر چيز اجازه بديد از اين تابلو براتون بگيم.


اين تابلو همونطور كه ميدونيد توسط لئوناردو داوينچي نقاشي شده و شايد اسماً اين نقاشي ۴ سال زمان برده، اما در واقعيت داوينچي كماكان اعتقادي به پايان كارش نداشته و در آخرين سال زندگيش ۱۵۱۹ كماكان مشغول اصلاح و يا تكميل اين اثر هنريش بوده.


در سال ۱۵۰۳ يك از اشراف زاده هاي فلورانس در ايتاليا به نام فرانسيسكو بارتولومئو به داوينچي سفارش نقاشي همسر سوم خودش رو ،‌ به نام ليزا آنتونيو ماريا مي ده. بعد از ۴ سال آنچه در ظاهر نقاشي پايان يافته ي موناليزاست رو به فرانسيسكو نشون مي ده و جالبيش اينجاست كه كار رو اما به اون نمي فروشه ! اگر ايران بود حتماً قضيه ناموسي مي شد و همونجا طرف دخل داوينچي رو مياورد. اما به هر جهت داوينچي فلورانس رو ترك ميكنه و نقاشي رو با خودش به فرانسه مي بره.


در رابطه با اينكه واقعاً چرا نقاشي رو تحويل فرانسيسكو نميده نظرهاي مختلفي وجود داره ،‌اينكه واقعاً داوينچي معتقد بوده هنوز كارش روي نقاشي تموم نشده و خوب اتفاقاً همونطور كه گفتيم در سال ۱۵۱۹ باز روي اون كار مي كنه. يا اينكه به نحوي يا عاشق موناليزا بوده و يا حداقل عاشق آنچه از موناليزا خلق كرده بوده شده. به هر حال در نهايت اين تابلو توسط خود داوينچي در سال ۱۵۱۶ به پادشاه وقت فرانسه فروخته ميشه. و بعد ها خيلي تو فرانسه ازين شهر به اون شهر جابجا مي شه تا اينكه نهايتاً موزه ي لوور پاريس رو به عنوان خانه ي خودش انتخاب ميكنه. آنچه اين نقاشي موناليزا رو از ديگر اثرهاي داوينچي متمايز مي كنه ، به جهت تكنيك فوق العاده ي سايه روشن نيست كه داوينچي در شاهكارش استفاده كرده، اما باور كنيد، آنچه شما از اين تابلو مي دونيد و اون رو به عنوان مشهورترين اثر هنري دنيا  مي شناسيد ، هيييچ ربطي به داوينچي و يا هنر داوينچي نداره ! قيمت تابلو هم همينطور ! اين همه كارهاي ديگه ي هنري در همان دوره ي رنسانس وجود داره كه تا همين ۱۰۰ سال پيش بمراتب از موناليزا گرونتر و با ارزشتر بودن. پس داستان چيه ؟ ما اينجاييم كه همين رو براتون بازگو كنيم.

 

در سال ۱۹۱۱ ، در يك روز دوشنبه، ۲۱ آگوست ، موزه ي لوور با يك فاجعه روبرو مي شه ! تابلوي موناليزا يا در زبان فرانسوي لا ژكوند ( لبخند ژكوند ) سر جاي خودش نيست ! همين كافيه تا غرور ملي يك كشور به اسم فرانسه زير سؤال بره و تماما دنيا اون رو به عنوان بهترين سوژه ي روز روزنامه و رسانه ها انتخاب كنن ! بله ! شهرت اين تابلو به همين سرقت بر مي گرده و بس ! هر چه بيشتر اين پرونده به طول انجاميد ، به شهرت اين اثر هم افزوده شد. همين ! درست مثل اونچه حالا در هنر روز دنيا و موزه ها خط مشي و الگو قرار گرفته شده و ارزش هنر رو نه خود هنر كه داستانش و هرچه رسانه اي شدن داستانش تعيين مي كنه. مثال بارزش اثر دختر با بالون از آثار بنكسي كه در سال ۲۰۱۸ براي رسانه اي شدن هرچه بيشتر اثر، توسط خود هنرمند در جلوي چشم حضار ريش ريش مي شه و نابود مي شه ! البته يك كپي از كار بوده. بگذريم ! ما اينجا نيستيم كه صنعت هنر رو بازبيني كنيم و نقد كنيم و صرفاً قصد داريم تا اين داستان رو براي شما بازگو كنيم.

 

روزهاي دوشنبه ، موزه ي لوور مثل تمام موزه هاي ديگه براي عموم تعطيل بوده. هرچند اگر تعطيل هم نبود ابداً فكر نكنيد كه مثل حالا سالانه بيش از ده ميليون بازديد كننده داشته. اون موقع موزه ها به مراتب خلوت تر بودن و به همين جهت از سيستم هاي امنيتي و نيروهاي محافظ خيلي چيپ و غيرحرفه اي برخوردار بودن. طوري كه اصولاً نيروهاي محافظش رو افراد مستمري بگير و يا بازنشسته ها تشكيل مي دادن و اصولاً بهترين شغل براي چرت زدن بوده. به هر حال اولين بار در ساعت ۸:۳۵ صبح ، مدير تعميرات آقاي پيكه متوجه ميشه كه تابلو سر جاي خودش نيست. واكنشش چيه ؟ هيچي ... به مسير خودش ادامه ميده. پيش خودش تصور مي كنه حتماً براي عكاسي به استوديو برده شده. اما كسي كه پيگير عدم حضور اين تابلو مي شه ، آقاي لوئي برود ، نقاش برجسته ي اون روزها بوده كه شهرتش به خاطر كپي از روي كارهاي مطرح  و برجسته براي توريست ها بوده و از قضا در اون بازه مشغول كپي از روي نقاشي موناليزا بوده. اين آقا كه در عدم حضور تابلو كارش پيش نمي رفته ، پيگير ميشه و وقتي نگهبان خواب آلو به زور لوئي به استوديو عكاسي مي ره ، تازه دوزاري دوستان مي افته كه اوه اوه ! چه گلي كاشتن!

از اونجايي كه روحيه ي خوب و ريلكسي داشتن ، باز خوشبينانه تصور مي كنن كه شايد كار هنوز داخل موزه باشه ، پس مشغول گشتن در موزه ميشن تا اينكه در راه پله ي بخش خدمات، با قاب و شيشه ي خالي اثر روبرو ميشن ! ديگه ميتونستن مطمئن باشن كه خواب نميبينن و بايد مسئولين بالارتبه تر و پليس رو در جريان قرار بدن.

دولت و پليس فرانسه براي اين پرونده ، كارآگاه لوئي لوپن رو انتخاب مي كنه. مشهورترين كارآگاه نه فقط كشور كه جهان ، كه به نحوي براي خودش شرلوك هولمز اون دوره بوده. آقاي هلمز با وارد عمل شدن هر چند بيش از ۲۴ ساعت دير به محل سرقت مي رسه ، با اين حال خيلي زود اسناد و مدارك خوبي رو بدست مياره. اول اينكه با بازپرسي از كاركنان موزه به زمان تقريبي سرقت پي ميبره. زمان سرقت چيزي بين ۷:۳۰ تا ۸:۳۵ صبحگاه بوده ، زماني كه براي اولين بار، همان آقاي پيكه متوجه عدم حضور تابلو ميشه. از طرفي با آنچه يكي از كاركنان بخش تاسيسات مطرح مي كنه، همان روز صبح ، فردي رو روي پله هاي كنار در خروجي، نزديك به همان جايي كه قاب خالي تابلو پيدا شده بوده، با دستگيره ي شكسته ي در مي بينه. اما چون در قفل بوده حساسيتي نشون نمي ده و ميگذره ! يعني انقدر نيروها بيخيال بودن ! آنچه در مرحله ي بعد كارآگاه لوپن سراغش ميره ، قاب و شيشه ي خالي تابلو بوده. در اون روزگار پزشك قانوني تازه به دست آور اثر انگشت رسيده بود و از اونجايي كه لوپن كارآگاه بروزي بوده ، خيلي سريع بر روي قاب به دنبال اثر انگشت مي گرده . چرا كه اين موضوع هنوز رسانه اي نشده بود و هنوز استفاده از دستكش در بين سارقين جا نيوفتاده بود. اتفاقاً خيلي ساده اثر انگشتي روي شيشه پيدا ميشه! اين يعني آقاي لوپن تا يك قدمي دستگيري مجرم پيشرفته بوده ! در بانك اطلاعاتي پليس فرانسه ، هفتصد و پنجاه هزار مورد اثر انگشت وجود داشت و در اون روز تنها راه، بازبيني دستي و تك تك موارد بود. آنچه كار رو سخت تر مي كرد، اين بود كه برعكس اثر انگشت روي اسلحه و ديگر آلت هاي قتاله ، نمي شد گفت اثر انگشتي كه روي شيشه رويت شده، دقيقا مي تونه مربوط به كدام انگشت باشه و ازين رو هر يك از هفتصد و پنجاه هزار مورد، مي بايست براي هر انگشت جداگانه و هر يك ده مرتبه بازبيني و بررسي مي شدند ! اين مي تونست روند پرونده رو خيلي خيلي كند كنه و با توجه به اينكه آبروي فرانسه در ميون بود، اصلاً به تنهايي گزينه ي مناسبي نبود. پس لوپن مي بايست سعي مي كرد به گروه محدودتري براي بررسي اثرهاي انگشت مي رسيد.

آنچه لوپن رو تشويق به محدود كردن اين تعداد ميكرد، نحوه ي برش دقيق و بي خطايي بود كه در قاب خالي و براي جداسازي تابلو انجام شده بود. اين ثابت مي كرد فرد سارق فردي مسلط و احتمالاً از گروه سارقين ماهر بين المللي آثار هنري باشه. در اين بين لوپن يك آزمايش ايده آل رو هم در محل جرم جام داد، تابلويي مشابه رو به ۴ قلاب جايگاه تابلوي موناليزا آويزون ميكنه و از همكاران پليسش ميخواد كه تابلو رو از ديوار بردارن. اين كار با حضور دو نفر، بيش از ۵ دقيقه زمان ميبره ! اما همين كار مشابه رو از يكي از نيروي خود موزه ميخواد كه انجام بده و تابلو در كسري از ثانيه از ديوار جدا ميشه. پس يك دسته ي جديد به گزينه هاي لوپن اضافه ميشه ! نيروهاي حال حاضر و يا هر كه در گذشته با اين موزه همكاري داشته و مي تونسته اين قلق رو بلد باشه.

در مرحله ي اول از ۲۵۶ كارمند موزه اثر انگشت گرفته مي شه و بررسي صورت مي گيره. نتيجه كماكان منفيه. گروه دوم گروهيست كه با موزه جداگانه ، يا در گذشته همكاري داشته. يكي از اين موارد ، كارگاه گوبير بود كه براي موزه قاب با شيشه هاي محافظ مي ساخت. پس از ۵ نيروي اين كارگاه خواسته مي شه تا براي بازپرسي و گرفتن اثر انگشت به پليس مراجعه كنن. تمامي اعضاي كارگاه پيروي مي كنن غير از يك نفر. وينچنزو پروجيا. اين واكنش مشكوك باعث مي شه تا كارآگاه لوپن بدون فوت وقت به بررسي سوابق اين فرد بپردازه. وينچنزو يك كارگر مهاجر ايتالياييست كه بدون تحصيلات و فقيره و از قضا سابقه ي كيفري هم دو مورد داره. آخريش چاقو كشيدن روي يك روسپي بوده كه بخاطرش ۸ روز زنداني هم شده. نتيجه اي كه كارآگاه لوپن مي گيره اما منفيه ! از ديد او اين سرقت ابداً وجهه ي مادي نداشته و سارق از ديد لوپن مي بايست فردي پيشاپيش ثروتمند ، با فرهنگ و از طبقه ي بالاي جامعه باشه و نه يك مهاجر بي سواد و بدبخت و كارگري دونپايه.

به هر جهت به خاطر اينكه اين پرونده بزرگتر از اين حرفهاست و لوپن بايد به دولتت فرانسه هم پاسخگو باشه ، نه خودش كه يك كارآگاه دونپايه و درخور مضنونش، و براي بازپرسي از وينچنزو به محل سكونتش مي فرسته.

كارآگاه وارد يك اتاق با ۱۲ متر مربع مساحت مي شه. يك تخت، يك ميز و دو صندلي. وينچنزو با حداقل داشته اش، از او پذيرايي مي كنه، به سؤالات پيش پا افتاده ي او جوابهاي پيش پا افتاده تر مي ده ، كارآگاه منزل كه چه عرض مي شه كرد ، اون دخمه رو يك بازرسي كلي و ساده مي كنه و همونطور كه ازش انتظار مي رفته دست خالي به نزد لوپن بر مي گرده.

حالا دو هفته از ماجرا مي گذره. افتخار فرانسه خدشه دار شده و كماكان بزرگترين كارآگاه روز دنيا پاسخي براي اينكه چه كسي و چگونه اين سرقت رو مرتكب شده نداره. مصاحبه نكردن لوپن با روزنامه ها ، خود بيشتر باعث مي شد تا روزنامه ها و رسانه ها از خلاقيت و تخيل خودشون بهره ببرن و اين داستان سرقت رو مدام جذابتر ، پيچيده تر و مهيجتر جلوه بدن. و نهايتاً ازونجايي كه برداشت مي شد مسئولين دولتي و پليس دستشون به جايي نمي رسه ،‌روزنامه ها خودشون وارد عمل شدن و براي پيدا كردن اين اثر هنري جايزه تعريف كردن. جايزه اي به ارزش پنجاه  هزار فرانك! چيزي بيش از يك ميليون پوند امروز !

اين جوايز و تيتر روزنامه ها بودن كه روز به روز به ارزش اين تابلو و مناليزا مي افزودن ! براي اينكه باور كنيد اين تابلو تا قبل از اين واقعه اين چنين ارزشي نداشت و اين اندازه شناخته شده نبود، مي شه به تيتر و عكس روزنامه ي واشينگتن پست اشاره كرد كه درش از تصوير ديگري به اشتباه به جاي مناليزا استفاده شده بود ! فكر كنيد ! كسي امروز ندونه مناليزا چه ريختيه ؟! محاله !

به هر حال اين پرونده ها براي پليس و پيشبرد پرونده هم چندان بلا استفاده نبود و اين تيتر و جوايز پليس رو به مضنون جديدي رسوند ! و اون كسي نيست جز پابلو پيكاسو ! پابلو هم مهاجر بود و هم با تمام آنچه لوپن از سارق در ذهنش تداعي كرده بود همخواني داشت. از قضا در تفتيش منزل پيكاسو هم دو مجسمه از مجسمه هاي ايبريايي از متعلقات موزه ي لوور پيدا شد و پيكاسو هم نهايتاً به نقش خود در سرقت اين تابلوها اعتراف كرد. او از اين مجسمه ها اثري با نام دوشيزگان آوينيون در سال ۱۹۰۷ خلق كرده بود كه از اولين آثار هنر مدرن محسوب مي شد و از طرفي مي شه به يكي از جملات مشهور او اشاره كرد كه همواره مي گفت : “ هنرمند بد كپي مي كنه و هنرمند خوب سرقت ! “  احتمالاً دقيقاً منظورش همين بوده.

به هر حال آنچه اون روزها پليس به دنبالش بود مناليزا بود و نه مجسمه ها و پيكاسو بعد از چند روز بازداشت نهايتاً آزاد شد.

حالا ماه ها از سرقت گذشته بود ، مردم و روزنامه ها حوصله شان سر رفته بود و سوژه هاي جديدتري رو دنبال مي كردن. سوژه هايي مثل غرق شدن كشتي تايتانيك در آپريل ۱۹۱۲ ديگه مراتب جذابتر از اين آبروريزي فرانسه و پليس و كارآگاهش بود . پس پرونده هم به حالت تعليق دراومد. كارآگاه لوپن در ۱۹۱۳ بازنشسته شد و مجبور شد كار حرفه اي خودش رو به تلخترين شكل ممكن رك كنه ! همه تقريباً اين زن و اين اثر داوينچي رو از خاطر برده بودن كه در دسامبر سال ۱۹۱۳ ، يعني ۲۸ ماه بعد از سرقت ، يك دلال آثار هنري بنام آلفردو جرين ، در فلورانس ايتاليا نامه اي دريافت مي كنه. نامه اي به زبان ايتاليايي و مبدأ اما فرانسه. نويسنده ي نامه خودش رو لئونارد وي ( برداشتي از لئوناردو داوينچي ) معرفي مي كنه و مدعي مي شه تابلوي مناليزا رو در اختيار داره و حاضره با تخفيف و به قيمت پانصدهزار لير معادل نيم ميليون پوند امروز به آلفردو بفروشه. چرا آلفردو اما ؟ در نامه قيد مي شه كه چون شما ايتاليايي هستيد و اين اثر بايد به خونه خودش برگرده !

آلفردو كمي تأمل مي كنه ، چرا كه در همين مدت ۳ سال بيش از ۶ نسخه ي قلابي از اين تابلو با روشهاي مشابه در آمريكا بفروش رفته بوده. اما در نهايت با مدير نسخه ي ايتاليايي موزه ي لوور اوفيتزي ، آقاي جوواني پوجي براي تأييد اصالت كار تماس مي گيره و با نويسنده ي نامه براي ۱۷ دسامبر در هتلي در فلورانس قرار ملاقات مي گذاره. آنچه آلفردو و همراهش در هتل باهاش روبرو مي شن خارج از چيزي بوده كه انتظار داشتن. جواني ژوليده و بخت برگشته و ظاهراً بي استعداد. بايد اين مشخصات براتون آشنا باشه. نيست ؟ درسته ! اين شخصيت لئونارد وي كسي نيست جز وينچنزو پروجيا.

وينچنزو كه برعكس آنچه شما انتظار داريد اصلاً آدم زرنگي نبوده خيلي راحت حاضر مي شه تابلو رو براي مقايسه ي دقيقتر و تأييد اصالت به آقاي رافائل بسپره تا با خود به موزه ي اوفيتزي ببره و در صورت تأييد اصالت مژدگاني براي او به هتل ارسال شه. و همون طور كه مي تونيد پيش بيني كنيد چيزي كه نهايتاً در اتاقش رو مي زنه ، مژدگاني نبوده و پليس بوده. 

بيايد ۲ سال برگرديم عقب ، وقتي كه كارآگاه لوپن جاي خودش اون كارآگاه كودن رو براي بازپرسي و بازرسي به منزل وينچنزو مي فرسته.  اتاقي ۱۲ متري كه يك تخت داره ، يك ميز و دو صندلي و يك تابلو به اين قيمت. و چطور كارآگاه خنگ ما اون رو پيدا نكرده ؟ تابلو، زير يك پارچه ي مخملي، روي ميز بوده، همون ميزي كه روش وينچنزو از كارآگاه پذيرايي مي كنه. خنده داره نه؟! ولي بيايد همه چيز رو گردن اين كارآگاه بيچاره نندازيم. كارآگاه لوپن كافي بود تا اثر انگشت وينچنزو رو بگيره و با اثر انگشت روي شيشه تطابق بده. يا كافي بود عكسي از اون رو فقط به مسئول تأسيسات موزه نشون بده و بپرسه اين همون چهره ايه كه روي پله ها. ديده يا نه. و اين پرونده مي تونست خيليييي زودتر و بدون رسوايي خودش و كشورش در كمتر از دو هفته بعد از سرقت بسته شه.

جالب اينجاست كه اين نقاشي طبق خواسته ي وينچنزو به مدت دو هفته در فلورانس ايتاليا به نمايش گذاشته مي شه و بعد اما نهايتاً در تاريخ ۴ ژانويه ي ۱۹۱۴ به پاريس و موزه ي لوور بازگردانده مي شه.

در آخر حكمي كه براي وينچنزو صادر مي شه ۱۲ ماه زندانه كه جالب اينجاست فقط ۷ ماه اون رو مي گذرونه. و اين چهره ي بدبخت و بي سواد به چهره اي ميهن پرست و قهرمان براي مردم ايتاليا مبدل مي شه.

دو نكته اي كه در انتها شايد جالب باشه بدونيد ، اينه كه با وجود اينكه امروزه سالانه نزديك به ۴ ميليارد دلار ارزش دزدي آثار هنريه و اين تجارت بعد از تجارت مواد مخدر و اسلحه ، سومين تجارت سياه محسوب ميشه ، آنچه وينچنزو در اون صبح دوشنبه به تنهايي و خودسرانه انجام داد،  كماكان بزرگترين سرقت هنري جهان محسوب مي شه و اين تابلو، يعني مناليزا امروزه بيش از دو و نيم ميليارد دلار قيمت داره !

 

اميدواريم كه از خوندن اين بلاگ و اين داستان لذت برده باشيد ، شيطنتتون گل كرده باشه و بخوايد مهارت دزدي خودتون و دوستاتون رو محك بزنيد. پس پيشنهاد مي كنيم حتما اتاق فرار OCEAN’S SIX از مجموعه ي اتاق فرار هاي اسكيپ كيوب رو تجربه كنيد. 



منبع: مجموعه اتاق فرار اسكيپ كيوب 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.